سه‌شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۰
۰ نفر

همشهری آنلاین: سفر رئیس جمهور به نیویورک، مذاکرات ایران با ۵+۱، آغاز مدارس و ... از جمله موضوعاتی بودند که در ستون سرمقاله روزنامه‌های شنبه-اول مهر-جای گرفت.

محمد ایمانی در ستون سرمقاله كيهان با تيتر«نیویورک چه اتفاقی می‌افتد؟» نوشت:کیهان؛ ۱ مهر سه شنبه

قرار است در سفر رئیس‌جمهور محترم به نیویورک چه اتفاقی بیفتد؟ آیا می‌توان امیدوار بود توافقی حاصل شود؟ آیا ایران و آمریکا منافع مشترکی دارند که بتوانند بر سر موضوعات مختلف از جمله چالش هسته‌ای یا موضوع تروریسم و امنیت عراق همکاری کنند؟ عبارت‌هایی مانند «هیچ اصل ثابتی در سیاست خارجی وجود ندارد» و «هیچ دوست و دشمنی‌ای همیشگی نیست و می‌توان به تنش با آمریکا پایان داد» چقدر معتبر است و می‌تواند دستمایه رویکرد به آمریکا واقع شود؟

1- کسی نمی‌تواند این مدعا را که آمریکا در طول 60 سال اخیر علی‌الدوام با ملت ایران دشمنی ورزیده انکار کند و درباره این گزاره اتفاق نظر وجود دارد. فراتر از این در دشمنی و حمله نظامی یا کودتای رژیم ایالات متحده علیه بیش از 50 کشور جهان نیز تردیدی وجود ندارد. بنابراین در بادی امر مهم است آمریکا را دشمن مسالمت‌ناپذیر ملت‌ها که هرگز به توافق پایاپای و عادلانه قائل نیست بدانیم یا طرف معامله و داد و ستد و رفاقت. معرفی دولت استکباری، خودبرتربین، عهدشکن و زیاده‌خواه آمریکا به عنوان یک دولت معمولی طرف تعامل دیپلماتیک، اولین خطا یا مغالطه است. آنها که به توهم توافق- مثلا حل چالش هسته‌ای در نیویورک- دامن می‌زنند و می‌گویند توافق در این سفر حاصل شدنی است، توضیح نمی‌دهند که چرا طی 7 دور مذاکره در طول یک سال اخیر چنین توافقی حاصل نشده است؟

«توافق» که توقع زیادی است، چرا «اعتماد» به عنوان مقدمه هر توافق و معامله‌ای کمترین زمینه‌ای پیدا نکرده است؟ به پرسش دیگر، چگونه می‌توان مدعی توافق به عنوان امری دوطرفه شد حال آن که آمریکایی‌ها در همین دوره با صراحت اعلام کرده‌اند بنا ندارند با ایران «اعتمادسازی» کنند بلکه ایرانی‌ها به عنوان متهم موظفند در بلندمدت (10 تا 20 سال) بکوشند تا به ما ثابت کنند برنامه هسته‌ای آنها صلح‌آمیز است؟ از منظر دیگر آمریکایی‌ها در همین یک سال پرعبرت گذشته، کدام رفتار خصمانه خود را تغییر داده و کمترین اعتمادی را برانگیخته‌اند تا بر اساس آن بتوان توافق را تصور کرد؟  البته یک احتمال قریب به محال وجود دارد و آن این که طرف ایرانی- خدای ناکرده- بخواهد خط قرمزها را زیر پا بگذارد که در این صورت معنای آن، «تسلیم» خواهد بود و نه تعامل و توافق. خروجی هر تسلیمی هم در سیاست خارجی روشن است؛ گستاخی و طلبکاری و تهاجم بیشتر طرف مقابل.

سال گذشته که رفتارهای نابه‌جایی مانند دیدار با وزیر خارجه آمریکا و تماس تلفنی با اوباما رخ داد و حتی پس از آن دکتر روحانی گفت آقای اوباما را مودب یافته است، چه اتفاقی افتاد؟ بیش از 5 بار تحریم‌های جدید اعمال شد، قریب 10 بار ازروی میز بودن گزینه نظامی سخن به میان آمد و فریبکاری را ژن ایرانی‌ها اعلام کردند. آیا قابل تامل نیست رئیس‌جمهور محترم در حالی عازم سفر نیویورک شده که به اعتبار گروکشی غیرقانونی، لجبازی و خوی استکباری رژیم آمریکا، کشورمان برای اولین بار قریب 8 ماه است در مقر سازمان ملل (نیویورک) نماینده دائمی ندارد؟! اگر اعتمادسازی به منزله پیش‌نیاز هر توافقی اولویت آمریکا بود، ‌آمریکایی‌ها نباید رفتارهای خصمانه‌ای زنجیره‌ای و بعضا آمیخته با توهین و تحقیر را ادامه می‌دادند. اما چرا آمریکا اصرار به توهین دارد حال آن که کسانی تصور یا القا می‌کنند آمریکا دنبال توافق است؟

2- وسوسه و تطمیع و تهدید، کار ویژه شیاطین- دشمنان مستکبر بشریت- است. خلق شیاطین، بی‌آبرو کردن انسان‌های صاحب عزت و شرافت است. خداوند در سوره اعراف با ریزه‌کاری تمام، مقصود شیطان از وسوسه آدم و حوا را بازگو می‌کند. «شیطان آن دو را وسوسه کرد تا زشتی‌های پوشیده آنها را برملا سازد. او گفت پروردگارتان، شما را از این شجره نهی نکرده مگر اینکه فرشته یا جاودانه در بهشت باشید. و آن دو را قسم داد [به کدام امر مقدس، خدا می‌داند!] که همانا من از خیرخواهان شما هستم و با فریب راهنمایی‌شان کرد. پس هنگامی که از آن درخت چشیدند، زشتی‌هایشان آشکار شد... ای فرزندان آدم، ما لباس برای شما فرستادیم تا بدی‌های شما را بپوشاند و لباس تقوا [برای پوشاندن زشتی‌های شما] بهتر است».

 خداوند آنگاه می‌فرماید «ای فرزندان آدم شیطان شما را نفریبد همان گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد؛ لباس را از تن آنها کند تا زشتی‌های آنها قابل مشاهده شود. همانا شیطان و قبیل او می‌بینند شما را از جایی که نمی‌بینید.  همانا ما شیاطین را سرپرست قرار دادیم برای کسانی که ایمان نمی‌آورند».

شیطان بزرگ به واسطه دلال‌ها و کارچاق‌کن‌هایی که واقعیت جبهه دیپلماسی را «ضیافت نیویورک» می‌نمایانند، بیش از هر چیز نیازمند شکستن عزت جمهوری اسلامی است و به همین دلیل نیز جبهه رسانه‌ای دشمن و عوامل آن در داخل مدام به چشیدن میوه ممنوعه مراوده و مصافحه و معانقه با سران شیطان بزرگ وسوسه می‌کنند. به تصریح مقتدای حکیم انقلاب  در دیدار با سفرای کشورمان «در این میان [در خصوص تعامل با همه دنیا] دو استثنا وجود دارد؛ رژیم صهیونیستی و آمریکا... رابطه با آمریکا و مذاکره با این کشور به جز در موارد خاصی برای جمهوری اسلامی نه تنها هیچ منفعتی ندارد بلکه ضرر هم دارد و کدام عاقلی است که دنبال کار بی‌منفعت برود؟! عده‌ای این جور وانمود می‌کردند که اگر با آمریکایی‌ها دور یک میز بنشینیم بسیاری از مشکلات حل می‌شود. البته ما می‌دانستیم این‌جور نیست اما قضایای یک سال اخیر برای چندمین بار این واقعیت را ثابت کرد... این کار ما را در افکار عمومی ملت‌ها و دولت‌ها به تذبذب متهم می‌کند و غربی‌ها با تبلیغات عظیم خودشان، جمهوری اسلامی را دچار انفعال و دوگانگی جلوه می‌دهند».

3- اصرار آمریکا به توهین و تحقیر، بعد مهم‌تری نیز دارد. رژیم مستکبر ایالات متحده بدین ترتیب می‌کوشد به خطای محاسبه استراتژیک در ذهن سیاستگذاران و تصمیم‌سازان ما دامن بزند به نحوی که ابعاد توانمندی و قدرت جبهه خودی را نبینند یا به جای سخن گفتن از موضع اقتدار، از موضع انفعال و ضعف برخورد کنند. نتیجه پذیرفتن چنین معادله خلاف واقعی از سوی ما آن خواهد بود که ایران قدرتمند و متنفذ در منطقه، -به اعتبار رویکرد انفعالی- در چشم ملت‌ها و دولت‌های دیگر نیز ضعیف به نظر آید. حال آن که در عالم واقع ماجرا کاملا معکوس است. یعنی در این 3 دهه دو روند معکوس به موازات هم پیش رفته است؛ از یک سو به اعتبار ظرفیت بسیج‌گری علی‌الدوام بر ابعاد داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی اقتدار جمهوری اسلامی افزوده شده و از طرف دیگر قدرت آمریکا کاهندگی دائمی را به خود دیده است. اگر 34 سال پیش به اعتبار تعدی نیابتی رژیم صدام در خاک خود با مظلومیت کامل روبرو بودیم، امروز به اعتبار یکی بودن موج جمهوری اسلامی با موج ملت‌ها، نفوذ کلمه جمهوری اسلامی در چهار گوشه منطقه جاری شده است.

اگر آمریکا سرشکسته جنگ‌های عراق و افغانستان و طرف ناکام جنگ‌های سوریه، غزه و لبنان است، ایران در جبهه ملت‌های پیروز این جنگ‌ها ایستاده است. 3 ماه پیش درست هنگامی که اوباما و زیردستانش با حمله به دولت عراق می‌گفتند داعش نتیجه سرکوب‌شدگی‌ سنی‌ها و طوایفی است که مظلوم واقع شده‌اند، مردم و ارتش عراق با مشورت و معاضدت ایران تروریست‌ها را عقب راندند. تازه کار که به اینجا رسید و آمریکایی‌ها- و عوامل سعودی آنها- دریافتند ایران زیر آب پروژه فتح عراق با داعش یا حداقل اخذ امتیاز از دولت منتخب عراق را زده، به صرافت افتادند ائتلاف ضد «تروریسم داعش» تشکیل دهند. آنها به فهم احمقانه خود، ایران را حذف کردند و سرانجام در ادامه این سردرگمی استراتژیک آقای جان کری لطف کرد! و گویا که اجازه مرحمت می‌کند گفت «ایران می‌تواند در مبارزه علیه داعش نقش داشته باشد»! امروز کدام ناظر آگاه و بی‌طرفی است که نفوذ آمریکا و ایران در عراق، سوریه، لبنان، یمن، بحرین و فلسطین را به ارزیابی بنشیند و کفه ایران را سنگین‌تر نشمارد؟

در چنین شرایطی اگر آمریکایی‌ها «کوچک‌نمایی» قدرت ایران را سرلوحه مواجهه خود با جمهوری اسلامی قرار داده‌اند، هیئت جمهوری اسلامی ایران مسئولیت دارد انفعال را کاملا پس زده و در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها، از موضع همین اقتدار بی‌بدیل و تعیین‌کننده حرف بزند و چالش هسته‌ای را نیز در همین نمودار کلی جایابی و جانمایی کند؛ اگرنه در دام عملیات روانی دشمن افتاده‌ایم و آنگاه او می‌تواند نیاز راهبردی خود را به عنوان امتیاز به ما بفروشد. فراموش نکنیم دولت اوباما بی‌دستاوردترین دولت آمریکا در طول 70 ساله پس از جنگ جهانی دوم است و به اخذ امتیاز بی‌دلیل از ایران- در فرایند وارونه‌نمایی واقعیت‌ها و زدن فن بدل- نیاز دارد. واقعیت ماجرا این است که آمریکا پیاپی جای پای خود را در منطقه از دست می‌دهد و تصور می‌کند کلید بازگشت به منطقه، اجرای عملیات فریب با ایران است. این عملیات فریب گاه با جنجال هسته‌ای، گاه با ماجرای داعش و... رخ می‌دهد تا ما را از مسائل مهم اصلی غافل کند.

4- آنها که دنبال تراشیدن منافع مشترک با آمریکا در ماجرای اشغال افغانستان بودند، در کمتر از یک سال به عینه دیدند چگونه همان آمریکای طرف معاضدت دولت اصلاحات، بلافاصله پس از یافتن جای پا ایران را محور شرارت خواند و تهدید به حمله نظامی کرد. رفتار دکتر مصدق در تاریخ معاصر ما از این جهت یک نمونه قابل مطالعه است که چگونه دولت و کشور خود را قربانی خوش‌گمانی به آمریکا کرد. کمک به آمریکا در قالب یک داد و ستد- چنان که برخی در موضوع داعش گفتند و رئیس‌جمهور محترم رد کرد- حکایت همان مارگیری است که اژدهای افسرده را در زمستان نجات داد و گرما به تن او رساند تا سرانجام قربانی بدفهمی خود شد. اینکه بگوییم دوست و دشمن همیشگی وجود ندارد، درباره نوع دولت‌ها و ملت‌هایی است که مرتکب خطا می‌شوند اما رژیم مستکبری که زیاده‌خواهی، زورگویی، بدعهدی و استکبار جزو گروه خونی و ساختار قدرت اوست، قطعا در زمره دشمنان همیشگی ملت‌هاست و نرمش یکطرفه در لحن و رفتار و گفتار نه تنها دل او را نرم‌تر نمی‌کند بلکه بر طمع و تعدی وی می‌افزاید. البته آمریکایی‌ها، در خواب‌های تعبیرنشدنی خود، از ایران سرسپرده رژیم پهلوی یاد می‌کنند و این که به اسم تعامل و تفاهم، ایران مجددا به ژاندارم گماشته آمریکا- مانند نوکری صدام یا دولت اردن و سعودی- در منطقه تبدیل شود یا به تعبیر اخیر برژینسکی «توافق با ایران می‌تواند کاتالیزوری برای ایجاد تغییرات در خاورمیانه همیشه آشوب‌زده باشد».

5- آخرین پیشنهاد آمریکا در مذاکرات هسته‌ای، ادامه همان شگرد تعلیق و اوراق‌سازی تدریجی برنامه هسته‌ای ایران است. آنچه برای ایران موضوعیت دارد، اصل غنی‌سازی با ظرفیت صنعتی مورد نیاز کشورمان است و نه مثلا داشتن یک کلکسیون از هزاران سانتریفیوژ بلامصرف در حد پرکردن یک ویترین! در عین حال گویا حامیان مراوده با آمریکا فراموش کرده‌اند که می‌گفتند غنی‌سازی چه ارزشی دارد و مهم لغو تحریم‌هاست. اکنون غیر از موضوع استراتژیک حفظ غنی‌سازی، موضوع مهمی که مذاکرات را از سوی این طیف توجیه می‌کرد، تعمداً مسکوت مانده و آن اینکه بالاخره سرنوشت ادعای لغو تحریم‌ها ظرف 3 تا 6 ماه چه می‌شود و آیا وعده سر خرمن لغو تحریم‌ها در 10 یا 20 سال بعد و پس از احتمال جلب اعتماد آمریکا نسبت به برنامه هسته‌ای ایران، در عالم واقع حتی به اندازه یک خروس قندی می‌ارزد؟ در این میان اگر معلوم شد تکلیف هیچ چیزی که برای ایران در حوزه هسته‌ای یا اقتصادی دارای ارزش باشد معلوم نشده و آمریکا نیز به اعتبار عملکرد یکساله خود چنین قصدی ندارد، آنگاه آیا مضحک نخواهد بود که مثلا ضرورت یا احتمال مکالمه و دیدار رئیس‌جمهور محترم کشورمان با اوباما را بررسی کنیم؟! آیا واگذاری امتیازی چنین بزرگ به رژیمی که ویژگی آن «گستاخی و پنجه‌اندازی» در عین «سرشکستگی» است، حداقلی از ملازمت عزت و حکمت و مصلحت را با خود دارد؟! من جرّب المجرّب حلت به الندامهًْ. نگرانی این است که آمریکایی‌ها تصور کنند دولت ایران در یک سالگی تشکیل خود و امضای توافق ژنو، حاضر است به هر قیمت به توافق برسد.

فريب جديد

روزنامه رسالت در ستون سرمقاله خود نوشت:روزنامه رسالت؛۱ مهر

يك سال از آغاز زنگ مذاكرات ايران و 1+5 مي‌گذرد. خوش‌بيني به نتيجه‌گيري از مذاكرات از تلفن روحاني به اوباما در جريان سفر سال گذشته رئيس‌جمهور به نيويورك شروع شد. محصول اين خوش‌بيني توافق ژنو براي حل مناقشات به اصطلاح هسته‌‌اي بود. توافقي كه به زعم منتقدين دلسوز، دادن امتيازات "نقد" به حريف و دريافت وعده‌هاي "نسيه" بود. ايران به توافق عمل كرد، اما طرف غربي به سركردگي آمريكا بنا را بر گردن كلفتي و سركشي گذاشت و نه تنها تحريم‌ها را لغو نكرد بلكه بر آن افزود.

اطلاع‌رساني از محتواي مذاكرات اين بود كه طرفين پس از هر دور گفتگو بيايند و بگويند "مذاكرات مثبت و سازنده بود"، "هنوز اختلافات زيادي است كه حل نشده"، "طرفين بر حل اختلافات از طريق گفتگو تاكيد دارند" و بالاخره طرف ايراني بگويد "1+5 بايد تصميمات سختي بگيرد" و طرف مقابل هم بگويد "ايران بايد تصميم سخت بگيرد". منظور از تصميم "سخت" هم اين بود كه بايد از مواضع خود كوتاه بيايند.

پس از گذشت يك سال هيچ يك از طرفين از مواضع خود كوتاه نيامده اند. در ايران پس از اينكه آمريكايي‌ها با قلدري جلوي به ثمر نشستن مذاكرات را گرفتند، خطوط قرمز اعلام و قرار شد طرف ايراني از آن تخطي نكند، بخشي از محتواي مذاكرات بدون آنكه اعلام شود، علني شد و مفهوم اين علني شدن اين بود كه طرف غربي مي‌خواهد بساط دانش هسته‌اي در ايران را برچيند و براي اين موضوع هدف‌گذاري كرده است و از گزينه نظامي روي ميز به عنوان نمك مذاكرات ياد مي‌كند.

امروز اين نمك پراكني‌ها رنگ باخته و از قد و قواره رجزخواني افتاده است. آنها از تهديدات به اصطلاح پشيمان‌كننده، پشيمان شده‌اند.

مترسك تحريم هم كارايي خود را از دست داده، چرا كه برخي از همين جماعتي كه آن سوي ميز نشسته‌اند تحريم‌ها را دور زدند و يا در مناقشات جديد مثل بحران اوكراين مشغول "دوئل تحريم" عليه يكديگرند.

اگر سلاح تحريم، كارايي داشت، در اين 11 سال جواب مي‌داد و اصولا تحريم ايران با داشتن 15 همسايه از سوي تحريم‌كنندگان نياز به يك آكروبات بازي داشت كه جز خنده براي ناظران جهاني حاصلي ديگر نداشت.

در آستانه رفتن رئيس‌جمهور به نيويورك براي شركت در اجلاس مجمع عمومي سازمان ملل و در حال و هواي مذاكرات هسته‌اي كه اكنون در نيويورك در حال برگزاري است، خبرگزاري‌ها خبر از "پيشنهاد جديد هسته‌اي آمريكا به ايران" داده‌اند.

اين پيشنهاد ناظر به مناقشه مربوط به تعداد سانتريفيوژ‌هاست . برخي پيشنهادها هم در مورد ديگر مباحث اختلافي مطرح شده كه به ظاهر ناظر به حفظ خطوط قرمز ايران است.

اين پيشنهاد يا پيشنهادها يك فريب تازه است كه مورد مخالفت تيم مذاكره‌كننده قرار گرفته است. در صورت صحت هم نمي‌توان اعتمادي به آنها كرد. چرا كه آنها به راحتي زير تعهدات خود در توافق ژنو زده‌اند، لذا چه اعتمادي مي‌توان به صداقت آنها در طرح اين‌گونه پيشنهادها كرد؟

جمهوري اسلامي ايران شفاف‌ترين برنامه فناوري صلح‌آميز هسته‌اي را دارد و فراتر از مقررات آژانس براي اعتمادسازي، همكاري كرده است، اما هر زمان يك گام به عقب از مواضع خود براي اعتمادسازي برداشته است، آنها 10 گام براي سنگ‌اندازي به جلو آمده‌اند.

حال چرا آمريكايي‌ها به فكر طرح «پيشنهاد جديد» افتاده‌اند. برخي استراتژيست‌هاي آنها گفته‌اند اگر مذاكرات به شكست بينجامد نوعي تضعيف طرفداران غرب در ايران است، لذا بايد به ظاهر هم شده نشان دهيم كه مذاكرات روبه جلو پيش مي‌رود و احتمال توافق زياد شده است.

در اين ميان اظهارات «جوني جوزف» مدير سابق منع گسترش سلاح‌هاي هسته‌اي در شوراي امنيت ملي آمريكا و «مارك فيتز پاتريك» مدير بخش منع تكثير و خلع‌سلاح هسته‌اي در موسسه بين‌المللي مطالعات راهبردي آمريكا شنيدني است. همصدايي برخي روزنامه‌ها هم در اين ارتباط ناظر به اين واقعيت است.

اطمينان داريم تيم مذاكره‌كننده در چارچوب منافع و مصالح ملي گام برمي‌دارد و خطوط قرمز را رعايت مي‌كند و نيز اطمينان داريم رئيس‌جمهور محترم، عزت ملت ايران را در مجامع جهاني رعايت مي‌‌كنند. اما برخي اظهارات قدري نگراني‌آور است. تماس تلفني رئيس‌جمهور با اوباما در سال گذشته مورد اعتراض منتقدان دولت بود و اين تماس به حيثيت انقلابي مردم ايران در جهان آسيب رساند. جناب آقاي روحاني امسال گفته‌اند؛ «برنامه‌اي براي ملاقات با اوباما ندارم اما هرچيزي ممكن است!» شرايط اين «اما» چيست؟ با حال و هواي اوضاع سياسي جهان و نوع مذاكرات و زياده‌خواهي‌هاي آمريكا و بي‌حيثيت بودن مقامات آمريكايي و دولت اوباما در جهان، اين «اما» يك سم مهلك براي اعتبار انقلاب اسلامي در جهان و حيثيت ايرانيان در نزد ملت‌هاي جهان است.

از سوي ديگر جناب آقاي دكتر ظريف وزير محترم امورخارجه در گفتگو با شبكه پي‌بي‌اس آمريكا با آنكه تصريح كرده است؛ «مردم ايران به آمريكا اعتماد ندارند» و نيز تاكيد كرده است: «من آماده پذيرش پيشنهادهاي تحميلي نيستم»، اما گفته‌ است؛ «اگر رئيس‌جمهور آمريكا به ما قول انجام كاري را بدهد آن را محترم مي‌شماريم و مي‌پذيريم.»

اين «اگر» از كجا پديد آمده است؟ آيا يك سال گفتگو و 11 سال نقض عهد و پيمان در مورد اعتمادسازي كافي نيست؟

سروكله اين اعتماد به اوباما از كجا پيدا شده است؟

مردم كوچه و بازار مي‌گويند نبايد به محض مشاهده يك پيشنهاد شيرين، 50 سال ظلم و ستم آمريكايي‌ها به ملت ايران و ملت‌هاي منطقه و جهان را فراموش كنيم و زود با آنها «پسرخاله» شويم. مواظب فريب جديد آمريكايي‌ها باشيم. از يك سوراخ نبايد ده بار گزيده شويم!

اين سخن رئيس ديپلماسي ايران يعني جناب آقاي دكتر ظريف در گفتگوها، سخن حقي است كه گفت: «مردم ايران از آمريكا نفرت دارند.» اين نفرت را نمي‌توان با يك لبخند و پيشنهادي كه معلوم نيست «ته» آن چه مي‌باشد، زدود. لذا «فعل» و «قول» كساني كه مي‌خواهند در نيويورك، مواضع عزتمند ملت را نمايندگي كنند، با اين «نفرت» كه يك امر جهاني است بايد همخواني داشته باشد.

لايه‌هاي پنهان بحران كم آبي

روزنامه جمهوري اسلامي در ستون سرمقاله خود نوشت:روزنامه جمهوری اسلامی؛ اول مهر

ابعاد بحران كمبود آب هر روز بيشتر از قبل آشكار مي‌شود و به تبع آن هشدارهاي مسئولان براي متقاعد كردن مردم در راستاي صرفه جويي هم رنگ و بوي جدي‌تري مي‌گيرد.

با اين حال، به نظر نمي‌رسد افكار عمومي چندان توجهي به اين هشدارها و درخواست‌ها داشته باشد. عدم انتشار آمار صرفه‌جويي در مصرف آب توسط مسئولان احتمالاً مؤيد اين گمانه‌زني است كه كاهش معناداري در مصرف صورت نگرفته است.

ريشه اين بي‌توجهي چيست؟ چرا در شرايطي كه رسانه‌ها طي ماه‌ها و خصوصاً هفته‌هاي اخير، ابعاد گسترده بحران را كه مردم را تهديد مي‌كند، تشريح كرده‌اند و درحالي كه مسئولان بارها و بارها از مردم خواسته‌اند فقط اندكي در مصرف آب صرفه جويي كنند، جامعه خود را نسبت به اين درخواست‌ها و كمك به كاهش دامنه بحران كم آبي، مسئول و متعهد نمي‌داند؟!

شايد بتوان علت اين رفتار را در چند مورد جستجو كرد:

الف - جامعه نسبت به هشدارهاي مسئولان بي‌توجه است چرا كه تجربه‌هاي قبلي نشان داده است كه چنين هشدارهايي صرفاً براي حساس كردن افكار عمومي بوده و جدي نبوده است. به عبارت ديگر مردم بارها با چنين هشدارهايي مواجه شده‌اند ولي هيچ كدام از اتفاقاتي كه مسئولان وقوعش را هشدار داده بودند، در عمل رخ نداده است. به همين خاطر حساسيت افكار عمومي نسبت به اين قبيل هشدارها كاهش يافته است. يكي از دلايل اين شرايط نامعلوم بودن راهبرد مسئولان در انتقال اطلاعات به جامعه است. به عبارت ديگر هنوز وحدت رويه‌اي بوجود نيامده است كه براساس آن مشخص شده بايد براي جلب همكاري و حساسيت جامعه، شرايط بحران را به مردم اطلاع داد يا براي پرهيز از ايجاد تنش بايد از تشريح شرايط بحران براي جامعه خودداري كرد؟

همين نامشخص بودن راهبرد، مسئولان را گرفتار تضاد در تصميمات و گاه سخنان مي‌كند. به عنوان مثال تا همين چند هفته قبل و با وجود اينكه مسئولان شرايط امروز را پيش‌بيني مي‌كردند ولي براي از ايجاد نگراني در جامعه دائماً هرگونه جيره‌بندي آب را نامحتمل مي‌دانستند و تكذيب مي‌كردند. حال نتيجه چنين ناهماهنگي‌هايي، تعميق و گسترش بحران و گريزناپذير شدن جيره‌بندي در پائيز شده است.

ب - مردم خود را در افزايش مصرف آب مقصر نمي‌دانند. به ديگر سخن اكثريت قريب به اتفاق مردم چنين تصور مي‌كنند كه دولت با وجود دريافت انواع و اقسام پولها در قالب آبونمان و... باز هم از مردم انتظار دارد كه در مصرف صرفه‌جويي كنند. گذشته از صحت و سقم اين تصور، واقعيت اين است كه ميزان هدرروي آب در شبكه توزيع بسيار بيشتر از مقداري است كه مسئولان معتقدند با صرفه‌جويي آن توسط مردم، بحران پشت سر گذاشته مي‌شود.

بنابر برخي گزارش‌هاي رسمي حدود 20 درصد آب تصفيه شده در شبكه توزيع هدر مي‌رود و اين درحالي است كه تا چندي قبل مسئولان تأكيد داشتند تنها با صرفه جويي 25 درصدي، مشكل كم آبي حل خواهد شد. فرسودگي شديد شبكه لوله كشي و توزيع آب كه به علت سياست‌هاي نادرست دولت‌هاي نهم و دهم در قيمت‌گذاري، امكان ترميم آن از بين رفته بود، باعث شده است بخش قابل ملاحظه‌اي از آب در مسير توزيع هدر رود. بنابر اين اگرچه اين تصور كه با بهاي پرداختي توسط مردم بايد مشكلات كمبود آب توسط دولت حل شود، تصور نادرستي است اما از اين واقعيت هم نبايد غفلت كرد كه جامعه هزينه سياست‌هاي نادرست گذشته را پرداخت مي‌كند.

ج - اين يك واقعيت تلخ است كه فرهنگ مصرف در جامعه ايران به شدت نادرست، غيربهينه و اسرافكارانه است. عوامل مختلفي در پيدايش و تقويت اين فرهنگ اشتباه نقش داشته و دارند ولي در اين ميان نقش عامل قيمتي از همه پررنگ‌تر است. تجربه ثابت كرده است كه تا زماني كه مصرف كننده بهاي واقعي و مطابق با ارزش كالا و خدمتي را كه دريافت مي‌كند، نپردازد حساسيت لازم را در نوع و مقدار مصرف آن نخواهد داشت. مثال بنزين در كشور ما بسيار گويا است، مصرف آب نيز از اين قاعده مستثني نيست. ارزان بودن بيش از حد بهاي آب در كشور طي سال‌هاي متمادي سه پيامد ناگوار داشته است. اول اينكه حساسيت عمومي در ميزان مصرف به شدت كاهش يافته است و همين مسئله زمينه ايجاد و گسترش فرهنگ نادرست مصرفي را فراهم آورده است. ديگر اينكه دولت هر روز و هر سال ناگزير از اختصاص يارانه بيشتري براي پر كردن فاصله قيمت تمام شده آب با بهاي دريافتي از مصرف كنندگان شد و همين روند امكان سرمايه‌گذاري براي ترميم شبكه انتقال و... را كاهش داد تا حدي كه فرسودگي اين شبكه درحال حاضر باعث هدر رفت ميزان زيادي از آب مي‌شود. و پيامد آخر اينكه همان رويكردي كه مانع افزايش قيمت و واقعي شدن بهاي آب براي مصرف كنندگان بود زمينه را براي بهره‌مندي بيشتر طبقه فرادست جامعه از آب ارزان قيمت فراهم آورد.

ميزان و نوع مصرف آب در طبقه فرودست و متوسط جامعه مشخص و محدود است ولي طبقه فرادست جامعه با استفاده از همان آب ارزان قيمت، استخرهاي شخصي خود را پر، باغچه‌هاي وسيعشان را آبياري و خودروهاي متعددشان را تميز مي‌كنند! اكنون هم در صورت جيره‌بندي آب، اين طبقه فرودست و متوسط جامعه است كه فشار اصلي را تحمل خواهد كرد. آيا دولت كه بايد مجري عدالت باشد، وظيفه‌اي در قبال اين بي‌عدالتي ندارد؟! آيا طبقه مستضعف جامعه همواره بايد هزينه پرخوري‌ها و مصرف كردن‌هاي بي‌حد و حصر طبقه مستكبر را بپردازد؟! حل اين معضل كه امروز حتي به آب هم كشيده شده، وظيفه حتمي دولت است.

زنگ‌ها برای چه‌کسی به صدا درمی‌آیند؟

ناصر فکوهی . مدیر موسسه «انسان‌شناسی و فرهنگ» در سرمقاله شرق نوشت:روزنامه شرق؛ اول مهر

روز اول ماه مهر، سوای مناسک و تشریفات گاه کسالت‌آورش، برای همه ما به‌گونه‌ای خاطره‌انگیز است: سالیان سال است که این روز شاهد حضور میلیونی دانش‌آموزان در سراسر کشور در مدارس است؛ حضوری که هرچند بیشترین لذتگاه در آن، برای همه کنشگرانش، روزهای تعطیل و نبودش است، اما به‌هرحال گویای آغازی جدید و امیدی تازه در سال نیز هست؛ آغازی تازه زیرا هیچ‌وقت برای ازنوشروع‌کردن و تغییر در زندگی، در اندیشه و در عمل به‌ویژه در حوزه فرهنگ، دیر نیست و اگر انگیزه، اراده و انرژی لازم را داشته باشیم، دگرگونی برای بهترشدن هر حوزه‌ای ولو در حدی اندک، همیشه وجود دارد. امید نیز از همین‌جا ریشه می‌گیرد: امید به اینکه شاید کودکان و نوجوانانی که امسال برای نخستین‌بار پا در محیط مدرسه می‌گذارند، یا آنها که رتبه‌ای را با موفقیت پشت‌سر گذاشته و بالاتر می‌روند، بتوانند بهتر از پیشینیان خود باشند و پدیدآمدن فرهنگ و ذهنیت‌ها و رفتارهایی انسانی‌تر و شایسته‌تر را برای همه ما فراهم کنند.

اما این آغاز و امید را نمی‌توان بر «هیچ» استوار کرد و باید همه مسوولان و نخبگان و هر کسی که توانی در این زمینه دارد، تلاش کند با شناسایی ضعف‌ها و آسیب‌های موجود در این حوزه به تحلیل و یافتن راه‌حل‌هایی مناسب برای آنها و ایجاد شرایط شکوفایی نظام آموزش‌وپرورش اقدام کند. این یادداشت کوتاه در همین جهت نوشته شده است. هم از این‌رو پرسش اصلی ما، پرسشی آسیب‌شناسانه در حوزه آموزش به‌ویژه آموزش ابتدایی و متوسطه است؟

در این زمینه، دو تهدید بزرگ به باور ما باید مدنظر قرار گیرد: کیفیت و محتوای آموزش و نیاز به نوآوری در آن از یک‌سو و پرهیز و جلوگیری از حرکت نولیبرالی برای پولی و کالایی‌شدن آموزش و در نتیجه پایین‌آمدن کیفیت مدارس غیردولتی یا ارزان‌قیمت‌تر به بهانه بالابردن کیفیت کل مدارس. در مورد تهدید نخست، باید گفت که این امر تا اندازه زیادی جنبه جهانشمول دارد، به این معنا که پس از خروج جهان از دهه 1989 از چارچوب‌های صنعتی و ورود آن به عصر انقلاب اطلاعاتی، یکی از میراث‌های بازمانده از قرن نوزدهم و بیستم نظام‌های آموزش‌وپرورشی بودند که دولت‌های ملی با روی‌کارآمدن خود از قرن 19 با اجباری‌کردن آموزش و ایجاد محتوای ثابت و طبقه‌بندی‌شده و تقسیم‌بندی‌های دقیق دانش‌آموزان ایجاد کرده بودند.

در این تقسیم‌بندی‌ها، با هدف ایجاد «مردم» و «ملت»ی که بتواند بر سرنوشت خود حاکم باشد، فرض بر آن گرفته می‌شد که همه کودکان را می‌توان بر اساس گروهی از مشخصات کلی از جمله مهم‌ترین آنها، سن و جنسیت ایشان و در درجه بعدی بر اساس استعداد‌هایشان (در تشخیصی بسیار دلبخواهانه) در گروه‌های بزرگی تقسیم کرد و آموزشی یکسان به آنها داد تا از آنها شهروندان دلخواه را ساخت و شرایط موفقیت آنها را در جامعه به ایشان داد. فرض بر این بود که کودک پیش و بیش از هر کجا در مدرسه تربیت می‌شود و بنابراین باید سهم خانواده را در تربیت کودک به حداقل و سهم مدرسه را به حداکثر رساند. اما امروز نزدیک به دوقرن پس از ایجاد نظام‌های آموزش همگانی، اجباری و رایگان، تجربه نشان می‌دهد که فرض اصلی اشتباه بوده است و هرروز بیشتر بر میزان عدم دقت آن افزوده می‌شود: امروز کودکان و نوجوانان بیشترین اطلاعات خود را نه از مدرسه بلکه از تعداد بی‌شماری منابع اطلاعاتی اینترنتی، تلفن‌های همراه، کنش اجتماعی و کوچه و خیابان، تلویزیون و رادیو و شرکت در شبکه‌های اجتماعی و... می‌گیرند. افزون بر این، آنها دیگر قابل طبقه‌بندی بر اساس معیارهای ساده‌ای همچون سن و جنسیت نیستند و علاقه‌مندی‌ها و قابلیت‌های آنها بسیار متفاوت است بنابراین در نظام آموزش مدرن باید به تمام این موارد توجه و بر آن اساس برنامه‌ریزی دقیق‌تر و مناسبی که با وضعیت جدید جهان و نظام‌های اجتماعی، خوانایی داشته باشد، انجام داد. اما دومین آسیب جدی که برخی از کشورهای توسعه‌یافته و در حال توسعه از آن مصون مانده‌اند، تمایل و انگیزه به خصوصی‌کردن و کالایی‌کردن نظام‌های آموزش است که ضربه مهلکی به آنها می‌زند. تجربه اکثر کشورهای جهان از توسعه‌یافته تا در حال توسعه نشان می‌دهد که هرگاه دولت‌ها توانسته‌اند یا وادار شده‌اند کیفیت خدمات و حقوقی مثل بهداشت و درمان، آموزش، مسکن و غذا را برای همه یا اکثریت مردم خود حفظ کنند و بالا ببرند، پیشرفت و سود حاصل از این امر به همه افراد جامعه و نه فقط به نیازمندان رسیده است و برعکس هر کجا این خدمات به زیر سوال رفته‌اند و اغلب با بهانه بهترشدن کیفی، پولی شده‌اند، در کل جامعه ضربه خورده‌اند. اما متاسفانه امروز در کشور ما نیز این تمایل به‌وجودآمده و در آموزش و پرورش با کالایی و خصوصی‌شدن، حتی در بخش دولتی، که گاه به بهانه‌های مختلف از مردم پول می‌خواهند، کیفیت نظام اخیر (دولتی و رایگان) هرچه بیشتر ضربه خورده و ما را با خطری بزرگ روبه‌رو می‌کند که می‌تواند در عرض چند دهه بیشترین ضربات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را به کل نظام توسعه وارد کند.

فراموش نکنیم کشوری به توسعه‌یافتگی آمریکا با کاهش کیفیت بخش دولتی آموزش خود و کالایی‌کردن هرچه بیشتر آن سبب شد که امروز بیش از 30درصد از مردم این کشور در حد بی‌سواد یا کم‌سواد و شاید به همین میزان باوجود داشتن سواد، فاقد توانایی درک و تحلیل نوشته‌های ساده هستند، اتفاقی که شدت آن در اروپای غربی بسیار کمتر بوده است. برای جلوگیری از این چشم‌انداز، کشور ما باید حق آموزش، بهداشت، مسکن، غذا و حمل‌ونقل را جزو طبیعی‌ترین و ابتدایی‌ترین حقوق انسانی همه اعضایش بداند تا به این‌ترتیب بتواند به آینده خود امیدوار باشد.  با رعایت این نکات دیگر همچون عنوان رمان «همینگوی» نخواهیم گفت: «ناقوس‌ها برای مرگ چه کسی به صدا درمی‌آیند؟» و خواهیم دانست که زنگ‌ها برای سالی پرانرژی به صدا درمی‌آیند و شاید برای همه ما هم آکنده از امید به آینده‌ای بهتر باشد.

کد خبر 272822

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha